به روایت نگاه

روزهای آخر اسفند همان ترس همان امید...

1398/2/4 22:52
نویسنده : سمانه
98 بازدید
اشتراک گذاری

🍃
هانیه پیام داد این روزها چه میکنی این عکس را برایش فرستادم و منتظر ماندم عکس ارسال شود. به عکس در حال ارسال زل زده بودم، به این فکر میکردم سال دیگه این موقع یعنی این پتو بافتش تمام شده؟ پشیمان نمیشوم که کاموا ایرانی پنج هزار تومانی به جا کاموا ترک هجده هزار تومانی گرفتم؟ شاید تا سال دیگه پرز بزند و از این همه وقتی که برایش گذاشتم و کاموای بهتری نخریدم پشیمان شوم. عکس هنوز ارسال نشده بود، کتاب را ورق زدم، دو فصل مانده بود تا تمام شود. سال دیگه این موقع این کتاب را کی امانت گرفته؟ فرزندش چند ساله است؟ شاید فرزند نوجوانش در کارهای خانه مشارکت نمیکند یا اولیای مدرسه اخطار داده اند که با همکلاسی هایش رفتار مناسبی ندارد و مادر و پدرش لابه لای کتاب ها دنبال راه حل هستند برای آموزش مهارت های زندگی به فرزندشان. چند درصد والدین برای کمک به خودشان، برای کمک به فرزندشان از کتاب ها کمک میگیرند؟ عکس ارسال شده بود. هانیه در حال نوشتن بود. گوشی را روی مبل گذاشتم و رفتم سراغ ظرف های نشسته. مابین ظرف شستن حواسم پرت سال دیگه همین موقع شد. سال دیگه هنوز توی این خانه هستیم اگر رفته بودیم چه خانواده ای مستاجر این خانه میشوند؟ خانم خانه حواسش پی نور خورشید روی دیوار و سایه بعدازظهر میرود؟ یعنی میتواند مثل من وقتی خانه غرق نور بود یا اینکه وقتی سایه ها بلند تر می شوند حدس بزند ساعت چند است؟ چند بار هنگام ظرف شستن اشک هایش توی سینک می افتد؟ سال دیگه این موقع همه چیز چطوری شده؟ فکر کردن به آینده حس عجیبی برایم داشت حس ترس همراه با یک امید بزرگ مثل روزهای آخر اسفند همان ترس همان امید...

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان اعظممامان اعظم
14 بهمن 99 22:55
امیدوارم زندگی تون طوری بگذره که هروقت به گذشته فکر کنید احساس پشیمانی نداشته باشین...
سمانه
پاسخ
انشاالله
معصومه باروئیمعصومه باروئی
14 بهمن 99 22:56
زنداداش جونم چقدر متنتون قشنگه 😍😍😚❤❤❤
سمانه
پاسخ
 بوس به بهت گلی خانم