به روایت نگاه

سیسمونی

1398/4/2 22:43
نویسنده : سمانه
109 بازدید
اشتراک گذاری

🍃
این هفته مراجعه ام به دکتر با ماههای پیش فرق داشت این هفته من جز کسانی بودم که هر مدل که راه میرفتم و هر مدل چادرم را میگرفتم همه متوجه کوچولویی میشدند که دیگر کوچک نیست.این هفته این من بودم که برعکس ماه های پیش که سکوت میکردم و به حرفهای بقیه گوش میکردم به سوالات خانم های منتظر در مطب جواب میدادم.با دخترک کم سن و سال همدردی میکردم که حق دارد برای جواب غربالگری قلبش از جا کنده شود،به خانمی که نگران هزینه های پیش رو بود دلگرمی دادم که دکتر از آن هایی نیست که مدام سونوگرافی و آزمایش بنویسد،برای خانم نیشابوری آرزوی بهترین ها کردم که در انتظار فرزند بود و برایش توضیح دادم در این چند ماه مراجعه ام به دکتر چند نفری را دیده ام که تحت درمان دکتر بعد از سالها انتظار،باردار شده اند.وقتی کارم تمام شد و منتظر آسانسور بودم دوست داشتم این انتظار هزار سال طول بکشد دوست داشتم من همچنان برای کنترل به مطب سر بزنم.برای فاطمه خانم(جانم)  گفتم دوست ندارم برایم دعا میکنند زودتر بارم! را زمین بگذارم،و چه خوب حرفم را فهمید بدون قضاوت،بدون اینکه سریع بگوید ناشکری میکنم یا اینکه این اداها چیست این همه آدم بچه دار میشوند هیچ کس نمیگوید دوست دارم بارداری ام طولانی تر می بود.چقدر این روزها از ترس قضاوت ها و حکم صادر کردن ها سکوت کردم به جز چند نفری که نزدیک ترین هستن همیشه،در جواب بقیه که حالم را جویا میشدند به جواب شکر خوبم،بسنده میکردم.دوست نداشتم برایشان توضیح دهم که مثلا بعد از شنیدن صدای قلبش با محمد چه حالی داشتیم یا جواب فلان آزمایش را که میخواستم بگیرم چطور تمام وجودم از درون میلرزید یا حتی وقتی بوی شوینده ها را حس میکردم چطور همه سیستم بدنم دگرگون میشد یا با چه استیصالی نصف شب رفتیم بیمارستان و دعا میکردیم یک تکان کوچک بخورد،یک نشانه بفرستد برای بودنش.امروز چند بار وبلاگ فاطمه جانم را خواندم و چقدر حسرت روزهای وبلاگ نویسی را خوردم آن زمان که مینوشتیم و میخواندیم نوشته های بدون هیچ  ویرایشی،بدون هیچ عکس زرق و برق داری.آنجا که خبری از مادرهای آرایش کرده با بچه های تپل سرحال و خانه های مرتب شیک نبود،آنجا که کسی با خواندن چند کتاب و یا حتی به دلیل داشتن تعداد زیاد دنبال کننده روانشناس کودک و خانواده نمیشد و لایو نمیگذاشت برای بقیه که پاسخگوی سوالاتشان باشد، یا کسی به خاطر پول نمی آمد تبلیغ فلان محصول را بکند که نه تنها با سرمایه ملت سر و کار دارد بلکه ممکن است سلامتی کسی را به خطر بیاندازد.آنجا که مادران بی پرده از این میگفتند که مادری کردن خستگی دارد... که همیشه همه چیز طبق کتاب ها خوب پیش نمی رود که این انسان های کوچک گاهی چنان میکنند با آدمی که از زمین و زمان دلزده میشود و حتی تعریف کردن ها بدون غلو بود طوری از اولین سفیدی دندان مینوشتند که آدمی حس میکرد آن کودک جلوی رویش است و خنده و آب دهان آویزانش را می بیند. امروز بیشتر از همیشه از قدرت اینستاگرام ترسیدم قدرتی که باعث شده آدم ها دغدغه شان نمایش دادن شود هر کس شیک تر و پر لایک تر نمایش دهد، خوشبخت تر...

پسندها (2)

نظرات (2)

معصومه باروئیمعصومه باروئی
14 بهمن 99 22:50
فداش بشه عمش 😚😍❤ یک تکه از قلبمه❤❤ بوس بوس عمه ای 😘😘❤❤❤❤❤
سمانه
پاسخ
مامان اعظممامان اعظم
14 بهمن 99 22:51
به نظرم فقط مهمه که بتونیم مادر خوبی برای بچه هامون باشیم. من مطمئنم که شما مامان خوبی هستی و خواهی بود.انشاالله کوچولوی نازت هم به سلامتی به دنیا میاد..قلمت زیباست.
سمانه
پاسخ
محبت دارین خدا کوچولوی شما رو هم حفظ کنه انشاالله